سنگینی باری که خدا به دوشمان نهاده آنقدر نیست که کمرمان بشکند به قدری است که در مقابلش سجده کنیم

به نام مهربانم

به نام کس بی کسانم

به نام مجنون ترین لیلی

به نام شیرین ترین فرهادم

به نام ابدی ترین معشوقم

 

با او شروع میکنم که آغاز بودنم جز عشقش نباشد

از او مینویسم که  یارای دستانم باشد تا بر صفحه دل

نقش زیبای او را بنگارم

با او شروع میکنم تا پایانم او باشد

قدم زدن را با او آغاز میکنم تا در اخر راه به او برسم

 

خدایا خیلی دوست دارم 

 

تنهام نذار بهترینم

 

اینم از آدرس پروفایلم

http://www.papi-joon.blogfa.com/profile

 

یادت باشه...

- یادت باشه : نمکت رو از نمکدونی بخوری که اگر


یه روز نخواستیش ؛ مجبور نشی به جای اون . . . . 


خودت رو بشکنی !!!


۲- یادت باشه :  دهن کی عسل میذاری ؟!  


که تا آخر عمر . . .


سوزش زخم های روی دستت عذابت نده !!!


من پذیرفتم...

 

هیچکس ویرانیم را حس نکرد

وسعت تنهاییم را حس نکرد...

                                        در میان خنده های تلخ من

                                        گریه پنهانیم را حس نکرد...

در هجوم لحظه های بی کسی

درد بیکس ماندنم را حس نکرد...

                                        آنکه با آغاز من ماُنوس بود

                                        لحظه پایانیم را حس نکرد...

من پذیرفتم شکست خویش را

پند های عقل دور اندیش را...

                                         آرزو دارم بفهمی درد را

                                         تلخی برخورد های سرد را...

 

خدایا باش....

 


احساس کردنت چه شیرین است .جاری شدنت زیباست . سیراب شدنم از نور چه برقی دارد.

تو انی که لحظه ای را به من واگذار نمی کنی .تو انی که دقایق ها را سر از پا نمی شناسم .

تو انی که برق در نگاهم حس می کنم.توانی که که جاری شدن عشق را در دلم حک می کنم .

لحظه هایی که باتوام احساس را از حس کردن فرا تر می روم.

تو باش در کنارم که از یادت غافل نشوم .

تو باش کنارم که بی تو تکیه گاه ندارم.

بی تو از تنهایی می ترسم و باش در کنارم که با بودنت احساس ارامش کنم...

 

غزل های نا تمام....

 

وقتی دلم به سمت تو مایل نمی‌شود

باید بگویم اسم دلم ، دل نمی‌شود

 دیوانه‌ام بخوان که به عقلم نیاورند

دیوانه‌ی تو است که عاقل نمی‌شود

 تکلیف پای عابران چیست؟ آیه‌ای

از آسمان فاصله نازل نمی‌شود

 خط می‌زنم غبار هوا را که بنگرم

آیا کسی زِ پنجره داخل نمی‌شود؟

 می‌خواستم رها شوم از عاشقانه‌ها

دیدم که در نگاه تو حاصل نمی‌شود

تا نیستی تمام غزل‌ها معلّق اند

این شعر مدتی‌ست که کامل نمی‌شود.

 

عاشقانه

 

کاش هنوز هم همه رو 10 تا دوست داشتیم...

 

 


 
بچه که بودیم چه دل های بزرگی داشتیم 



اکنون که بزرگیم چه دلتنگیم 

کاش دلهامون به بزرگی بچگی بود 



کاش همان کودکی بودیم که حرفهایش 

را از نگاهش می توان خواند 
 


کاش برای حرف زدن 

نیازی به صحبت کردن نداشتیم 
 


کاش برای حرف زدن فقط نگاه کافی بود
 

کاش قلبها در چهره بود


 اما اکنون اگر فریاد هم بزنیم کسی نمی فهمد 


و دل خوش کرده ایم که سکوت کرده ایم 



دنیا را ببین 

بچه بودیم از آسمان باران می آمد 

بزرگ شده ایم از چشمهایمان می آید! 
 

 
بچه بودیم همه چشمای خیسمون رو میدیدن 

بزرگ شدیم هیچکی نمیبینه 



بچه بودیم تو جمع گریه می کردیم 

بزرگ شدیم تو خلوت
 


بچه بودیم راحت دلمون نمی شکست 

بزرگ شدیم خیلی آسون دلمون می شکنه 
 


بچه بودیم همه رو ۱۰ تا دوست داشتیم


بزرگ که شدیم بعضی ها رو هیچ


 بعضی هارو کم و بعضی ها رو بی نهایت دوست داریم



بچه که بودیم قضاوت نمی کردیم و همه یکسان بودن 

بزرگ که شدیم قضاوتهای درست و غلط باعث شد که 

اندازه دوست داشتنمون تغییر کنه

 
کاش هنوزم همه رو 

به اندازه همون بچگی ۱۰ تا دوست داشتیم 

 


بچه که بودیم اگه با کسی
 
دعوا میکردیم ۱ ساعت بعد از یادمون میرفت 

بزرگ که شدیم گاهی دعواهامون سالها تو یادمون مونده و آشتی نمی کنیم 



بچه که بودیم گاهی با یه تیکه نخ سرگرم می شدیم 

بزرگ که شدیم حتی ۱۰۰ تا کلاف نخم سرگرممون نمیکنه 
 


بچه که بودیم بزرگترین آرزومون داشتن کوچکترین چیز بود 

بزرگ که شدیم کوچکترین آرزومون داشتن بزرگترین چیزه 
 


بچه که بودیم آرزومون بزرگ شدن بود 

بزرگ که شدیم حسرت برگشتن به بچگی رو داریم

 
بچه که بودیم تو بازیهامون همش ادای بزرگ ترها رو در می آوردیم 

بزرگ که شدیم همش تو خیالمون بر میگردیم به بچگی 
 


بچه بودیم درد دل ها را به هزار ناله می گفتیم همه می فهمیدند 

بزرگ شده ایم درد دل را به صد زبان به کسی می گوییم... هیچ کس نمی فهمه

 
بچه بودیم دوستیامون تا نداشت

بزرگ که شدیم همه دوستیامون تا داره 
 

 


بچه که بودیم بچه بودیم


بزرگ که شدیم بزرگ که نشدیم هیچ؛ دیگه همون بچه هم نیستیم. 

 

 

 

کاکتوس ...

 

نه

همیشه برای عاشق شدن

به دنبال باران و بهار و بابونه نباش

گاهی

در انتهای خارهای یک کاکتوس

به غنچه ای می‌رسی

که ماه را بر لبانت می‌نشاند

 

 

سال نو مبارک

 

سال نومی شود.زمین نفسی دوباره می کشد.برگ ها به رنگ در می آیند و گل ها لبخند می زند
و پرنده های خسته بر می گردند و دراین رویش سبز دوباره…من…تو…ما…
کجا ایستاده اییم.سهم ما چیست؟..نقش ما چیست؟…پیوند ما در دوباره شدن با کیست؟…
زمین سلامت می کنیم و ابرها درودتان باد و
چون همیشه امیدوار وسال نومبارک…
.

عجب صبری خدا دارد...

 

عجب صبری خدا دارد
اگر من جای او بودم
همان یک لحظه ی اوّل
که اوّل ظلم را می دیدم از مخلوق بی وجدان
جهان را با همه ی زیبایی و زشتی
به روی یکدیگر، ویرانه می کردم
عجب صبری خدا دارد
اگر من جای او بودم
که می دیدم یکی عریان و لرزان،دیگری پوشیده از صد جامه ی رنگین
زمین و آسمان را
واژگون مستانه می کردم
عجب صبری خدا دارد
اگر من جای او بودم
برای خاطر تنها یکی مجنون صحرا گرد بی سامان
هزاران لیلی ناز آفرین را کو به کو
آواره و دیوانه می کردم
عجب صبری خدا دارد
چرا من جای او باشم
همین بهتر که او جای خود بنشسته و تاب تماشای زشتکاریهای این
مخلوق را دارد
وگر نه من به جای او بودم
یک نفس کی عادلانه سازشی
با جاهل و فرزانه می کردم
عجب صبری خدا دارد......


 

قطار خدا...

قطاری که به مقصد خدا می رفت در ایستگاه دنیا توقف کرد و پیامبر رو به جهانیان کرد و گفت : مقصد ما خداست ، کیست که با ما سفر کند ؟

کیست که رنج و عشق رو با هم بخواهد ؟

کیست که باور کند دنیا ایستگاهی است تنها برای گذشتن ؟

قرن ها گذشت اما از بیشمار آدمیان جز اندکی بر آن قطار سوار نشدند ، از جهان تا خدا هزاران ایستگاه بود . در هر ایستگاه که قطار می ایستاد ، کسی کم می شد ، قطار می گذشت و سبک می شد ، زیرا سبکی قانون راه خداست .

قطاری که به مقصد خدا می رفت ، به ایستگاه بهشت رسید ، پیامبر گفت : اینجا بهشت است ، مسافران بهشتی پیاده شوند ، اما اینجا ایستگاه آخر نیست .

مسافرانی که پیاده شدند بهشتی شدند ، اما اندکی باز هم ماندند ، قطار دوباره راه افتاد و بهشت جا ماند . آنگاه خدا رو به مسافرانش کرد و گفت : درود بر شما ، راز من همین بود ، آن که مرا میخواهد ، در ایستگاه بهشت پیاده نخواهد شد …

و آن هنگام که قطار به ایستگاه آخر رسید دیگر نه قطاری بود و نه مسافری

خدایی که ندیدمش.....

 

گفتم: خدای من، دقایقی بود در زندگانیم که هوس می کردم سر سنگینم را که پر از دغدغه ی دیروز بود و هراس فردا، بر شانه های صبورت بگذارم آرام برایت بگویم و بگریم، در آن لحظات شانه های تو کجا بود؟

گفت: عزیزتر از هر چه هست، تو نه تنها در آن لحظات دلتنگی که در تمام لحظات بودنت برمن تکیه کرده بودی،من آنی خود را از تو دریغ نکرده ام که تو اینگونه هستی، من همچون عاشقی که به معشوق خویش می نگرد، با شوق تمام لحظات بودنت را به نظاره نشسته بودم ...


گفتم: پس چرا راضی شدی من برای آن همه دلتنگی، اینگونه زار بگریم؟

گفت: عزیزتر از هر چه هست،اشک تنها قطره ای است که قبل از آنکه فرود آید عروج می کند، اشکهایت به من رسید و من یکی یکی بر زنگارهای روحت ریختم تا باز هم از جنس نور باشی و از حوالی آسمان چرا که تنها اینگونه می شود تا همیشه شاد بود ...

گفتم: آخر آن چه سنگ بزرگی بود که بر سر راهم گذاشته بودی؟

گفت: بارها صدایت کردم، آرام گفتم: از این راه نرو که به جایی نمی رسی، توهرگز گوش نکردی و آن سنگ بزرگ فریاد بلند من بود که عزیزتر از هر چه هست از این راه نرو که به ناکجاآباد هم نخواهی رسید ...


گفتم: پس چرا آن همه درد در دلم انباشتی؟

گفت: روزیت دادم تا صدایم کنی، چیزی نگفتی،
پناهت دادم تا صدایم کنی، چیزی نگفتی،
بارها گل برایت فرستادم، کلامی نگفتی،
می خواستم برایم بگویی و حرف بزنی.
آخر تو بنده ی من بودی چاره ای نبود جز نزول درد که تنها اینگونه شد تو صدایم کردی ...


گفتم: پس چرا همان بار اول که صدایت کردم درد را از دلم نراندی؟

گفت: اول بار که گفتی خدا آن چنان به شوق آمدم که حیفم آمد بار دگر خدای تو را نشنوم،
تو باز گفتی خدا و من مشتاق تر برای شنیدن خدایی دیگر،
من می دانستم تو بعد از علاج درد بر خدا گفتن اصرار نمی کنی ،
وگرنه همان بار اول شفایت می دادم ...



گفتم: مهربانترین خدا، دوست دارمت

گفت: عزیزتر از هر چه هست من دوست تر دارمت...

 

یلدا....

 

شما را گر شب یلدا بلنده                   ۩۞۩  سلام عزیزان خیلی خوش آمدید تصاویرشباهنگ Shabahang's Pictures ۩۞۩

مرا لیست طلبکارا بلنده

از اول شانس و اقبالم کج افتاد

زمانه ناقلا با من لج افتاد۩۞۩  سلام عزیزان خیلی خوش آمدید تصاویرشباهنگ Shabahang's Pictures ۩۞۩

اگرچه بخت من چون شام تاره

در اون بالا ندارم یک ستاره                ۩۞۩  سلام عزیزان خیلی خوش آمدید تصاویرشباهنگ Shabahang's Pictures ۩۞۩ 

ولی هندونه ام در شام یلدا

سفیدیش بود چون شیر گاوا۩۞۩  سلام عزیزان خیلی خوش آمدید تصاویرشباهنگ Shabahang's Pictures ۩۞۩

انارم ترش و گردوهام پوچه

و چشمان زنم افسوس لوچه        ۩۞۩  سلام عزیزان خیلی خوش آمدید تصاویرشباهنگ Shabahang's Pictures ۩۞۩

بود آجیل تلخ و سیب ها کال

و قطعاً می شود وارونه ام فال۩۞۩  سلام عزیزان خیلی خوش آمدید تصاویرشباهنگ Shabahang's Pictures ۩۞۩

خلاصه در شب یلدای بنده

بود اوضاع و حالم باب خنده

 ۩۞۩  سلام عزیزان خیلی خوش آمدید تصاویرشباهنگ Shabahang's Pictures ۩۞۩          ۩۞۩  سلام عزیزان خیلی خوش آمدید تصاویرشباهنگ Shabahang's Pictures ۩۞۩

 

 

 

 

 

:: خورشید، دختر یلدا

 

یلدا نام فرشته ای است، بالا بلند، با تن پوشی از شب و دامنی از ستاره

یلدا نرم نرمک با مهر آمده بود

با اولین شب پاییز آمده بود

و هر شب ردای سیاهش را قدری بیشتر بر سر آسمان می کشید

تا آدمها زیر گنبد کبود آرامتر بخوابند

یلدا هر شب بر بام آسمان و در حیاط خلوت خدا راه می رفت

و لا به لای خواب های زمین لالایی اش را زمزمه می کرد

گیسوانش در باد می وزید و شب به بوی او آغشته می شد

یلدا شبی از خدا پاره ای آتش قرض گرفت

آتش که می دانی، همان عشق است

یدا آتش را در دلش پنهان کرد تا شیطان آن را ندزدد

آتش در وجود یلدا بارور شد

فرشته ها به هم گفتند:

یلدا آبستن است. آبستن خورشید

و هر شب قطره قطره خونش را به خورشید می بخشد

و شبی که آخرین قطره را ببخشد، دیگر زنده نخواهد ماند

فرشته ها گفتند:

فردا که خورشید به دنیا بیاید یلدا خواهد مرد

یلدا آفرینش را تکرار می کند

 

راستی فردا که خورشید را دیدی به یاد بیاور که او دختر یلداست

و یلدا نام همان فرشته ای است که روزی از خدا پاره ای آتش قرض گرفت


 

 

 

 

 

 

                                ۩۞۩  سلام عزیزان خیلی خوش آمدید تصاویرشباهنگ Shabahang's Pictures ۩۞۩

 

 ۩۞۩  سلام عزیزان خیلی خوش آمدید تصاویرشباهنگ Shabahang's Pictures ۩۞۩

 

 

چشم به راه....

 

خدایا ....

آنان که همه چیز دارند مگر تو را

به سخره میگیرند آنان را

که هیچ ندارند مگر تو را!!

هر کودکی با این پیام به

دنیا می آید که

خدا هنوز از انسان نومید نیست

خدا به انسان می گوید:

((شفایت میدهم از این رو

که آسیبت میرسانم

دوستت دارم از این رو که

مکافاتت میکنم)).

آنان که فانوسشان را بر پشت میبرند

سایه هایشان پیش پایشان می افتد!

ماه...

روشنی اش را در سراسر آسمان می پراکند...

و لکه های سیاهش را برای خود نگه میدارد!

کاریز خوش دارد خیال کند  که رودها

تنها برای این هستند که به او آب برسانند

خدا...........

نه برای خورشید و نه برای زمین

بلکه برای گل هایی که برایمان میفرستد

چشم به راه پاسخ است.......

 

 

  رابیندرانات تاگور

باز هم کوروش!

 

امپراطور یونان به کوروش گفت:

که ما برای شرف می جنگیم و شما برای ثروت!

کوروش جواب داد :

هرکس برای نداشته هایش می جنگد...

او اینجاست!ما کجا میرویم؟؟؟؟؟؟؟

 

دل خوش از آنیم که حج میرویم

غافل از آنیم که کج میرویم

کعبه به دیدار خدا میرویم

او که همین جاست کجا میرویم

حج به خدا جز به دل پاک نیست

شستن غم از دل غمناک نیست

دین که به تسبیح و سر و ریش نیست

هر که علی گفت که درویش نیست

صبح به صبح در پی مکر و فریب

شب همه شب گریه و امن یجیب...

خدایا . . . تشنه ام . . . تشنه ی معرفت . . . معرفتی چون حسین (ع)

 

حسین (ع) شناخت . . . خوب شناخت . . .



خوب شناخت که عاشق شد ! ! !


 

عاشق شد ؛ که عطش دیدن یار گرفت ! ! !



عطش دیدن یار بود که "سر " داد . . .که " خون" داد

 


 "سر "داد . . . و " خون "داد ؛ که :

 

خدا خون بهایش شد ! ! !



خدایا . . . به حق خون حسین (ع)
به من :



توفیق معرفت عطا فرما ! ! !



با عشق زمان فراموش میشود ؛ و با زمان هم . . . عشق ! ! !

 

خداوندا . . .

از عشق امروزمان چیزی
برای فردا کنار

بگذار !!! نگاهی ؛ یادی ؛ تصویری ؛ خاطره ای


برای آن هنگام که فراموش خواهیم کرد ؛ که


روزی چقدر عاشق بودیم ! ! !

نیومدی.....

 

چشم من گم شد تو پنجره ها !!،نیومدی

گفته بودم : واسه خاطر خدا.............نیومدی!

واسه تو نوشته بودم که دلم دیوونته

تو گذاشتی به حساب یه خطا؟..................... نیومدی!

نذرامو نوشتم رو گلا ، تا یادم نره

نذرا رو یکی یکی کردم ادا......................... نیومدی!

یکی گفت: شبای مهتاب بشینم دعا کنم

بالا رفت دستای من واسه دعا.................نیومدی!

 یکی گفت برو واسه کبوترا دونه بریز

دلمو ریختم واسه کبوترا..............................نیومدی!

سبزه زندگیمو بستم به غوغای ضریح

امانت دادم اونو دست رضا(ع) .....................نیومدی!

گفته بودم بیا از عشق تو !دیوونه شده

لااقل برای خاطر شفا ...............................نیومدی!

دیدمت رد میشدی از کوچه های خاطره

التماست کردمو گفتم بیا....................نیومدی!


این روزا هیچ نامه ای به مقصدش نمیرسه

تو شدی مثل جواب نامه ها.............نیومدی!


نمی گم بیا ، نمی خوام بیای،  نیا

فقط بهم بگو چرا نیومدی...........؟ چرا؟ 

چه بیای و چه نیای ، من سر حرفم میمونم

تاخیراتو نمیذارم پای وفا.........................نیومدی!

کم گوی...

 

کم گوی و به جز مصلحت خویش مگوی

چیزی که نپرسند تو از پیش مگوی


دادند دو گوش و یک زبان از آغاز


یعنی که دو بشنو و یکی بیش مگو

 

خداااااااااااا.......

 

در مواجهه با مشکلات ؛ آرام باش ؛توکل کن ؛


تفکر کن ؛ سپس آستینها را بالا بزن . . .


آنگاه . . .
دستان خدا را می بینی که :


پیش از تو دست بکار شده اند ! ! !

دل شکستن هنر نیست......

 

          

کی میتونه به دلش بگه : نشکن ! ! !

اما میتونه بهش یاد بده . . . اگر شکست

با لبه های تیزش !!! دست کسی رو که اونو 

 شکسته . . . نبــــــــــــــــــــــره ! ! !

 


نامردیه!

 

دوستی با هر که کردم ؛ خصم مادر زاد شد

 

 آشیان هر جا گزیدم ؛ لانه ی صیاد شد



 آن رفیقی را که با ؛ خون جگر پروردمش

 

  

وقت مردن بر سر دار آمد و ؛ جلاد شد ! ! !


 

خداوندا غرورم را شکستند.....

 

خداوندا ؛ غرورم را شکستند



پل سبز عبورم را شکستند

 


چه بی رحمانه در پاییز غربت


 

دل سنگ صبورم را شکستند

آنچه هستم.....

 

عیب کار اینجاست ؛ که من . . .



{ آنچه هستم } را با { آنچه باید باشم
}



اشتباه میکنم
. . . . یعنی :

 

خیال میکنم ؛ آنچه باید باشم ؛ هستم ؛


در حالیکه آنچه هستم ؛ نباید باشم ! ! !

مشکل است.....

 


دل که رنجید از کسی خرسند کردن مشکل است




چینی ؛  بشکسته را پیوند کردن مشکل است



کوه را ؛ با آن بزرگی می توان هموار کرد



حرف نا هموار را ؛ هموار کردن ؛ مشکل است !!!

 

سخنانی از کوروش!!!!!!!

 

مردم اغلب ،بــــــــــی انصاف،بــــــــــی منطق و خــــــــــود محورند

       ولی آنان را ببخش...

 

اگر مهربان باشــــــــــی تو را به داشــــــــــتن انگیزه های پــــــــــنهان

متهم میکنند

 ولی مهربان باش...

 

اگر شریــــــــــف و درستکار باشــــــــــی فریبت مــــــــــی دهند

      ولی شریف و درستکار باش...

 

نیکــــــــــی های امروزتــــــــــ را فراموش مــــــــــی کنند

   ولی نیکوکار باش...

 

بهترینــــــــــهای خود را به دنــــــــــیا ببخش 

   حتی اگر هیچگاه کافی نباشد

 

و در نــــــــــهایت می بینــــــــــی که هر آنچه هســــــــــت

 همـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــواره

 مــــــــــیان تو و خداوند است

 نه مــــــــــیان تو و مردم...

 

 

    (کوروش بزرگ)

کاش میشد......

 

کاش می شد خالی از تشویش بود
برگ سبزی تحفه ی درویش بود
کاش تا دل می گرفت و می شکست
عشق می آمد کنارش می نشست
کاش با هر دل , دلی پیوند داشت
هر نگاهی یک سبد لبخند داشت
کاش لبخندها پایان نداشت
سفره ها تشویش آب ونان نداشت
کاش می شد ناز را دزدید و برد
بوسه رابا غنچه هایش چید و برد
کاش دیواری میان ما نبود
بلکه می شد آن طرف تر را سرود
کاش من هم یک قناری می شدم
درتب آواز جاری می شدم
آی مردم من غریبستانی ام
امتداد لحظه ای بارانیم
شهر من آن سو تر از پروازهاست
در حریم آبی افسانه هاست
شهر من بوی تغزل می دهد
هرکه می آید به او گل می دهد
دشتهای سبز , وسعتهای ناب
نسترن , نسرین , شقایق , آفتاب
باز این اطراف حالم را گرفت
لحظه ی پرواز بالم را گرفت
می روم آن سو تو را پیدا کنم
در دل آینه جایی باز کنم .

گروه گل یاس

"كوروش بزرگ"

 

اگر خواستی بدانی چقدر ثروتمندی ، هرگز پول هایت را نشمار ، قطره ای
اشک بریز و دستهایی که برای پاک کردن اشکهایت می آیند را بشمار ...

این است ثروت واقعی ...

                                                                          "كوروش بزرگ"

snow man

 

دنیای آدم برفی دنیای ساده ایست

اگر برف بیاید هست

اگر برف نیاید نیست

مثل دنیای من

اگر تو باشی هستم

اگر نباشی...!

دکتر علی شریعتی....

 

«دوست داشتن از عشق برتر است… عشق جوششی یک جانبه است. به معشوق نمی اندیشد که کیست؟ اما دوست داشتن در روشنایی ریشه می بندد و در زیر نور، سبز می شود و رشد می کند و از این رو است که همواره پس از آشنایی پدید می آید… عشق در دریا غرق شدن است و دوست داشتن در دریا شنا کردن... عشق بینایی را می گیرد و دوست داشتن می دهد... عشق لذت جستن است و دوست داشتن پناه جستن...عشق غذا خوردن یک گرسنه است و دوست داشتن “همزبانی در سرزمین بیگانه یافتن”…»